ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما/آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده/بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت/به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر/زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای/بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم/گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید/زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند/خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری/کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو/کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست/بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی/تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو/روزی ما باد لعل شکرافشان شما
#حافظ
غزل شماره ۱۲
7 امتیاز + /
0 امتیاز - 1391/09/24 - 02:25 در
شعر و داستان